Quantcast
Channel: از همه چیز،از همه جا
Viewing all articles
Browse latest Browse all 26

داستان کوتاه کوتاه

$
0
0
سلام دوستان گرامی اومدم با داستان جدید

 

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و ان را در لانه مرغی گذاشت.عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون امد.با ان ها بزرگ شد.در تمام زندگیش او همان کارهایی انجام میداد که مرغ ها انجام میدادند.برای پیدا کردن حشرات زمین را میکرد و قدقد میکرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار،کمی پرواز میکرد.

سالها گذشت و عقاب پیر شد.

روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز اسمان دید.او با شکوه تمام با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش،بر خلاف جریان شدید باد پرواز میکرد عقاب پیر پرسید این کیست همسایه هایش پاسخ دادند:عقاب است سلطان پرندگان او مطعلق به اسمان است وما زیمینی هستیم

عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد.زیرا فکر میکرد مرغ است.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 26

Trending Articles